البته که هرکسی مسیر خودش را دارد. شیوه زندگی منظورم است. سلسله انجام کارها در مرام خاص خود هرکسی است. اینکه ترتیب مطالعه و کار و ناهار و اول دوش بعد فیلم یا اول عصرونه بعد پیاده‌روی، یک چیزی‌ست که آدمی به تجربه‌ی خودش کسب می‌کند. تکرار معمولا مهارت می‌آورد و همراه مهارت زمان کمتری مصرف می‌شود. خانه که بودم این روتین کمکم می‌کرد زمان زیادی ذخیره کنم. راه‌های تندتر انجام دادن کارها را بلد بودم و خب این برای زندگی کارمندی‌ام در شهر بزرگ و پرترافیکی مثل تهران که هر مسیرش حداقل یک ساعت از من می‌گرفت، حقیقتا نوعی دستاورد بود. اینجا اما نیست. اینجا مدام نگران قرار گرفتن در مسیر نظم خاص خودم هستم. نظم وقتی تنهایی، به هیولای ترسناکی تبدیل می‌شود. یاد می‌گیری ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه بیدار شوی، دست و صورتت را آب بزنی، شلوار جین و تی‌شرت تنت کنی، موهایت را شانه بزنی و ساعت شش در حال قهوه دم کردن باشی. لیوان و بشقاب نان را روی دستمال سفره تک نفره‌ت روی میز بگذاری، نان تُست کنی، آهنگی پلی کنی و در نسیم خنک و نور طبیعی صبح تا ساعت شش و چهل و پنج دقیقه برای خودت باشی. روتین روزانه به آدم یاد می‌دهد مسیر امن و راحت را پیدا کند، تکرارش کند و بعد از تکرار، ثبت در فولدر قانون‌های ازلی، وحی‌های آسمانی! تو افسار تمام روز و حتی شبت‌ را در دستت گرفته‌ای. ساعت خواب بیداری‌ات. قدم‌ زدن‌ها، انتخاب مسیر. محل قرارگیری تستر، خمیر دندان و و صندلی در اختیار توست. تو داری درونت یک دیکتاتور کوچک پرورش می‌دهی که ممکن است آنقدر خودمختار و گستاخ شود که یک روز بیدار شوی و ببینی اوه دیگری را تحمل نمی‌کند. که تو را کم طاقت کند و فراموش کنی در تعامل با آدم‌ها لازم است همه حق انتخاب از آن تو نباشد. تو برای این هیولای کوچک قالب کاری تعریف کرده‌ای و به او یاد نداده‌ای تا وقتی که تنهاست پادشاه است. هر کسی در تنهایی پادشاه است. در جمع باید تاج پادشاهی‌اش را تحویل بدهد و هم‌رده مردم اظهارنظر کند. شاید قبول شود شاید نه. که خب کدام پادشاه بوده که یک روز ولو یک روز یکه‌تاز بوده و بعدش حاضر شده باشد بی‌درد و خونریزی قبول کند آدم عادی‌ست؟ این است که اکثر اوقات مچ خودم را می‌گیرم که دارم پلیور را که اصلا اهمیتی ندارد توی یک کمد کوچک، کنار لباس‌های تابستانی باشد یا درست بعد از بارانی‌ها، جابجا می‌کنم تا طیف زمستانی به سمت تابستانی به خطر نیوفتد! یا مثلا فکر می‌کنم وقتی صدای بوق سوم ماشین ظرفشویی آمد، فیلم را پلی کنم. آدم تنها خودمختار می‌شود. آستانه صبرش حد مشخصی دارد که مدت‌هاست تغییری نکرده است. آدم تنها به زندگی تنهایی‌اش خو می‌گیرد و ابلهانه خیال می‌کند آن‌چیزی که دارد تجربه می‌کند آرامش است. غافل از اینکه آنچه که تجربه می‌کند نه آرامش که عدم وجود عامل قدعلم‌کن مقابل دیکتاتور درون اوست. می‌خواهم بپویم اینکه در تنهایی مخالفی نداریم، یا بهتر است اسم مخالف نگذارم، اینکه در تنهایی نظر غیری وجود ندارد دلیل نمی‌شود نظر فعلی‌مان درست یا حتمی باشد. این چیزی‌ست که این روزها بر قسمت زیادی از فعالیت‌های من سایه انداخته است. بعد از تنهایی. بعد از چهار طرف را تماشا کن و فقط خودت را ببین. این روزها خیلی متوجهش هستم . اینکه خودم را در سایه این نظم موهوم نرسانم به جایی که وقتی سعید برسد سر جای استکان‌های خشک شده، تای حوله، آویزون کردن چتر پشت در، کتاب روی دسته مبل یا هر مزخرف دیگری، که صرفا فکر می‌کنم توی تنهایی انجامش دادم پس قانون‌ست، بیهوده بحث کنیم. که جلوی یکه‌تازی‌ام را بگیرم. که اگر چهارماه دیگر از تعطیلات خانه پدری‌ام برگشتم اینجا ننویسم اوه هیچ‌جا خونه آدم نمیشه! خونه آدم اونجاییه که تنها نیست، هر چیزی رو یه جایی می‌گذاری برمی‌گردی می‌بینی جابجا شده. ساعت خواب و بیداری هر کسی یک طوره و هرکسی یک سازی می‌زنه، خیلی از سازها کوک نیستن حتی؛ اما نوای نهایی آرام‌ترین و به صلح‌ترین موسیقی در قلب توست. خانه آدم یک همچین جایی‌ست.

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید/از جای جراحت نتوان برد نشان را-7

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید/از جای جراحت نتوان برد نشان را-6

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید/از جای جراحت نتوان برد نشان را-5

یک ,آدم ,ساعت ,اینکه ,تو ,تنهایی ,بعد از ,یک روز ,در تنهایی ,که یک ,خونه آدم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی فاطمه ولی‌نژاد روزنوشته های یک برنامه نویس نور بوک تکنوپولی اتوبار باربری اسلامشهر واوان رسام zary :) تور تایلند قطعات کامپیوتر و سرور آموزش زبان چینی